دکتر عابد گل کرمی | آبراه استراتژیک؛ تحلیلی از وضعیت عمومی امنیت در منطقه خلیج فارس
زمانی که از مفهوم امنیت در منطقه خلیج فارس سخن به میان میآید، هدف یافتن پاسخ مناسب برای چالشهایی جدید است که امنیت داخلی دولت های منطقه را به ثبات خارجی و وقایع بینالمللی پیوند میدهد. در قرن ۱۹ که بریتانیا برای حفظ منافع خود در هندوستان به دنبال پایگاهی راهبردی میگشت، نفوذ در منطقه خلیج فارس را به عنوان مهمترین هدف امنیتی خود تعریف کرد و کوشید نظم امنیتی منطقه را تحت سلطه خود شکل دهد که از ۱۸۲۰ تا ۱۹۷۱ به درازا کشید. در کنار بریتانیا، نخستین اقدام در این زمینه مربوط به ایالات متحده آمریکاست که در سال ۱۹۴۴ کمک قابل توجهی به تاسیس پایگاه هوایی ظهران عربستان نمود که به دنبال برقراری یک سیستم امنیتی مناسب در خلیج فارس بود. پس از آن پیمان بغداد که در دهه ۱۹۶۰ و با عضویت ایران، ترکیه، عراق، پاکستان و بریتانیا شکل گرفت و یکی از نخستین پیمانهای دسته جمعی بود که در جنوب غرب آسیا، منطقه خلیج فارس را تحت تاثیر قرار میداد. با پایان یافتن سلطه بریتانیا بر منطقه در سال۱۹۷۱، ایالات متحده آمریکا کوشید خلاء امنیتی موجود را با افزایش حضور نظامی خود و انعقاد قراردادهای نظامی با دولتهای منطقه پر کند. در این راستا، آمریکا برای اجرای سیاست بومی کردن مسائل منطقه، به پیاده کردن سیستم «دو ستونی» در منطقه دست زد؛ بدین ترتیب که دو مهره اصلی خود ایران و عربستان را تقویت کرد. ایران به دلیل موقعیت استراتژیکی خود، برای آمریکا از اهمیت خاصی برخوردار بود. به همین دلیل، آمریکا در سال ۱۹۷۲، مسلح کردن ایران را بدون محدودیت پذیرفتند، عربستان سعودی نیز به دلیل درآمد هنگفت نفت، به عنوان پشتوانه مالی این طرح امنیتی انتخاب شد. این طرح تا ۱۹۷۹ بر منطقه حاکم بود و توانست سالها با کمترین حضور فیزیکی منافع آمریکا در منطقه را حفظ کند و نفوذ سیاسی و فرهنگی این کشور بر کشورهای منطقه خلیج فارس را تضمین کند. پیروزی انقلاب اسلامی ایران پایان دهنده این سیستم امنیتی بود، لیکن نفوذ سیاسی، فرهنگی و تسلط آمریکا بر منافع اقتصادی کشورهای عرب منطقه همچنان ادامه دارد. وقوع انقلاب اسلامی در ایران و سرنگونی رژیم پهلوی، فروپاشی دکترین دو ستونی را در منطقه رقم زد. سپس آمریکا اقدام به پیادهسازی دکترین نیروهای واکنش سریع نمود. نیروهای واکنش سریع، از نیروهای زمینی، دریایی، هوایی و تفنگداران دریایی تشکیل شده دخالت نظامی فوری در کشورهایی که برای استقلال مبارزه میکردند و جلوگیری از حمله دشمن به نیروهای آمریکایی و متحدان وی در «مناطق حیاتی»، از اهداف مهم نیروهای واکنش سریع بود. آمریکا با تشکیل نیروهای واکنش سریع، سعی در براندازی جمهوری اسلامی ایران داشت؛ حتی برای عملی کردن این تصمیم، حملهای نیز تدارک دیده شد، هر چند در آخرین لحظات، به علت عدم توانایی، لغو شد. آمریکا با این دکترین و تقویت کمربند امنیتی، به عنوان دخالت کننده نهایی، سعی در حفظ امنیت خلیج فارس جهت تامین منافع خود داشت و در طول جنگ سرد به منظور جلوگیری از نفوذ کمونیسم، خلیج فارس مورد توجه استراتژیستهای آمریکایی بود. در این چارچوب در دهه ۸۰ به بعد نظام امنیت منطقهای در حوزه خلیج فارس شاهد رویکردی بود که میتوان آن را شکلی از «موازنه قدرت» محلی خطاب کرد که در یک طرف آن ایران و در طرف دیگر عراق قرار داشت. عراق که با کمک شوروی سابق به قدرت نظامی مهمی در منطقه تبدیل شده بود. به همین خاطر با فروپاشی دکترین دو ستونه کشورهای جنوبی خلیج فارس برای تاسیس شورای همکاری خلیج فارس به عنوان چارچوبی جدید برای تضمین بقا و افزایش امنیت خود از یکسو و افزایش سطح پیوندها و روابط استراتژیک با آمریکا از سوی دیگر شد. به عبارت دیگر، می توان گفت که شورای همکاری، در شرایط متحول منطقهای و در راستای هماهنگسازی فعالیتهای امنیتی کشورهای عضو شورا با یکدیگر از یکسو و با ایالات متحده از سوی دیگر، تاسیس شد. در واقع، آمریکا در این شرایط منطقه، دکترین مهار دوجانبه را در پیش گرفت و در جنگ اول خلیج فارس (۱۹۸۰-۱۹۸۸) این استراتژی، جنگ بدون پیروزی عراق علیه ایران را رقم زد. چون در این جنگ توان و قوای نظامی و سیاسی دو کشور بزرگ منطقه تحلیل رفت و به نوعی منطقه در یک فضای سرد امنیتی مسکوت شد که از یک سو فرصت حضور قدرتهای بزرگ را در منطقه بیش از پیش تسهیل میکرد و به نوعی دو قدرت منطقهای به وسیله هم مهار شدند و از سوی دیگر فرصت مناسبی برای عربستان سعودی پیش آمد که از ضعف دو رقیب دیرینه منطقهای خود در جهت نفوذ منطقهای استفاده نماید. اما با حمله عراق به کویت این فضا شکسته شد و دور جدیدی از ترتیبات امنیتی را در منطقه رقم زد؛ چراکه یک سال پس از آن «این موازنه منطقهای بیثبات در سال ۱۹۹۱ با درهم شکسته شدن قدرت نظامی عراق در جنگ دوم خلیج فارس و خنثی شدن وزنه راهبردی این کشور در معادله یادشده از میان رفت». در همین چارچوب، منطقه با خلا امنیتی به ویژه به علت فقدان عوامل ثبات بخش یا بازدارنده مواجه شد. این عوامل توانایی کافی برای جلوگیری از راهاندازی یک جنگ توسط هر یک از بازیگران به دلیل هزینههای بالا چنین تصمیمی را نداشتند. این خلاء امنیتی با عنصری از ابهام نیز روبه رو بود؛ زیرا معنا و درکی مشخص از موازنه قدرت وجود نداشت و اوضاع به اندازه کافی در تاثیرگذاری بر بازیگران منطقه کارآمد نبود. اینجاست که شکست چنین نظامی از امنیت در چارچوب منطقهای آن روی میدهد. این چارچوب شبیه حوادث گذشته در کشاندن منطقه به جنگ و ویرانی پس از آن است.
با حمله عراق به کویت، موجب تقویت حضور آمریکا در منطقه گردید، به ویژه اینکه دولت های عربستان و کویت، خود شخصا خواهان حمایت آمریکا در مقابل تهدیدهای عراق شدند. واکنش آمریکا به تهاجم عراق به کویت بسیار قاطعانه بود و آشکارا از عراق خواست که از کویت خارج شود. یکی دیگر از مهم ترین پیامدهای این جنگ برای منطقه این بود که موجب شد آمریکا و اعضای شورای همکاری خلیج فارس به یک نتیجه واحد در مورد نظام آینده حفظ ثبات و امنیت در منطقه برسند. گذشته از این، حمله عراق به کویت یک اثر مهم بر ترتیبات امنیتی که مولود کشورهای منطقه جنوب غرب آسیا بود، گذاشت و این واقعه باعث شد که ترتیبات امنیتی خلیج فارس به کشورهای مجاور خود کشیده شود و دیگر کشورهای منطقه جنوب غرب آسیا مانند مصر و سوریه در چارچوب امنیتی منطقه خلیج فارس سهیم و دخیل شوند. پیش از تصرف کویت، وحدت جامعه عرب در عمل از هم پاشیده بود. در جهان عرب سه اتحادیه عمده شکل گرفته بود: شورای همکاری با شرکت ۶ کشور عرب خلیج فارس، اتحادیه شمال آفریقا و سرانجام شورای همکاری عرب که متشکل از چهار کشور مصر، اردن، عراق و یمن شمالی در فوریه ۱۹۸۹ پا به عرصه وجود نهاد. تجاوز قاطع بر پیکر وحدت اعراب فرود آورد و باعث شد که موجودیت این اتحادیه نیم بند عربی زیرسوال برود و حتی اختلافات اعراب در سطح رژیم ها به عمق ملت های عرب انتقال یابد. شورای همکاری عرب که از عنصر متجاوز عراق تشکیل شده بود، به سرعت از هم پاشید. بنابراین، به ظاهر یک خلا استراتژیک در نظام امنیتی عرب پدید آمد که به نحوی می بایست پر شود. از علائم تلاش برای پرکردن این خلا امنیتی، ایجاد همبستگی میان عربستان و مصر و سوریه بود که این طرح به نام ۶+۲ معروف شد که شامل محوری مرکب از کشورهای عرب حوزه خلیج فارس، به انضمام دو کشور عمده عرب در ائتلاف علیه عراق بود. «این طرح در واقع با هدایت آمریکا و پس از انجام مشورت های ۸ کشور یادشده از یکسو، و نیز بین آنان و ایالات متحده آمریکا طرح و تصویب شد». مهم ترین بندهای این اعلامیه که در مارس ۱۹۹۱ به امضا رسید را می توان تاکید بر حضور نیروهای مصری و سوری در خاک عربستان، به عنوان ضامنی برای امنیت کشورهای خلیج فارس نام برد. این طرح می بایست به عنوان نمونه ای از تحقق نظام دفاع امنیت عربی در منطقه خلیج فارس جا بیفتد. مضامین اعلامیه دمشق که اغلب تقلیدی از میثاق جامعه عرب است، همچنان بر پشتیبانی اتحادیه از کشورهای عربی تاکید دارد و بر ایجاد امنیت عربی توسط خود کشورهای عربی و برقراری پیمان دفاعی مشترک عرب اصرار می ورزد. اما این ترتیبات از آنجا که منطق ژئوپلیتیک منطقه خلیج فارس را نادیده می گرفت به شکست انجامید؛ چرا که مصر و سوریه قدرت هایبیگانه در منطقه به شمار می روند و در منافع حقیقی سیاسی و امنیتی آن ذینفع نیستند. بنابر این، دور نگه داشتن ایران از ایفای نقش حقیقی خود در حالی که بیشترین ساحل در خلیج فارس را دارد، نه تنها هر گونه ترتیبات امنیتی را نارسا می سازد بلکه موجب عدم اطمینان در آینده خواهد شد. هر چند این بیانیه یک نظم بومی جنوب غرب آسیا یی تلقی می شد، اما نشان می داد که این یک سناریوی آمریکایی است و بیشتر متکی بر ملاحظات سیاسی بود که آمریکا می خواست به حل فوری اختلافات اعراب و اسرائیل و یا تحت فشار قراردادن ایران و انزوای هر چه بیشتر آن بینجامد. برای رسیدن به این هدف، آمریکا ناچار بود با دادن نوید ایجاد سیستمی که قاهره و دمشق را در ثروت نفتی خلیج فارس شریک و سهیم سازد و راه را برای موافقت مصر و سوریه به حل اختلافات اعراب و اسرائیل هموار سازد.
پس از این، منطقه با حادثه ۱۱ سپتامبر و سیاست امنیتی آمریکا در مقطع جدید در شرایط دشوار و پیش بینی نشده ای قرار گرفت. چرا که آمریکا برای برون رفت از وضعیت امنیتی حاکم بر منطقه به دنبال بهانه ای می گشت تا یک نظم جدید امنیتی را بر منطقه حاکم کند و کشورهای مخالف خود را در منطقه تضعیف کند. آمریکا به بهانه حمله به برج های دوقلو به افغانستان حمله کرد و مفهوم تروریسم را در کانون توجهات جهانی قرار داد و سپس با محور شرارت خواندن ایران، عراق و کره شمالی به عراق بدون مجوز سازمان های بین المللی حمله کرد. اما حمله آمریکا به عراق و تغییر رژیم بعث که به ایجاد نظام سیاسی تکثرگرا در این کشور منجر شد، نارضایتی برخی از مقامات شورای همکاری از سیاست ها و عملکرد آمریکا در منطقه را در پی داشت. این کشورها در حمله به عراق با آمریکا همکاری کردند و به ویژه حمایت های لجستیک از این کشور به عمل آوردند، اما در موضع گیری های رسمی، اغلب به مخالفت با رویکرد یکجانبه گرایانه آمریکا پرداختند. از همین رو، بعد از ۱۱ سپتامبر و ضعف جایگاه آمریکا در منطقه بعد از حمله به عراق، عربستان سعودی در پی توسعه تعاملات استراتژیک خود با دیگر قدرت های فرامنطقه ای از جمله روسیه و چین برآمده است؛ مسئله ای که برای هژمونی کشیدن آمریکا در خلیج فارس محدودیت های بیشتری به وجود می آورد.
اگرچه در دوره بعد از ۱۱ سپتامبر، رویکرد دولت های عضو شورای همکاری خلیج فارسدر حفظ روابط و تعاملات سیاسی و نظامی امنیتی خود با آمریکا تداوم یافته است، اما نارضایتی آن ها از اقدامات آمریکا گسترش یافته و برخی از این کشورها به سوی افزایش پیوندهای خود با سایر قدرت های فرامنطقه ای، گرایش یافته اند.
یکی دیگر از ابعاد عمده پیوندهای استراتژیک کشورهای شورای همکاری و آمریکا، به تحولات منطقه مربوط می شود که در سال های اخیر، موجب ایجاد توازن بیشتر در مقابل ایران شده است. این توازن سازی بر مبنای این تصور قرار دارد که تحولات منطقه ای، به ویژه تغییر رژیم در عراق، موجب شده است که قدرت و نفوذ منطقه ای ایران افزایش یابد. اهمیت استراتژیک این تحول به دلیل آن است که موقعیت ایران به عنوان یک بازیگر منطقه ای مخالف هژمونی آمریکا ارتقا یافته است و از همین رو آمریکا سعی دارد با کمک متحدان منطقه ای خود نظیر دولت هایشورای همکاری خلیج فارس به محدودسازی و انزوای ایران بپردازد. اما این واگرایی بین کشورهای منطقه باعث شده است که منطقه به سمت امنیتی شدن سوق داده شود. به گونه ای که کشورهای حوزه خلیج فارس را به سمت قدرت های بزرگ جهت تدارک تسلیحات کشانده است و منطقه را به بازار فروش تسلیحات قدرت های بزرگ به ویژه آمریکا تبدیل کرده است. بنابراین، افزایش سطح امنیت یک کشور به معنای ناامنی کشور دیگر تلقی می شود که همین امر رقابت نظامی را تقویت می کند. تمرکز بر امور امنیتی و نظامی و هزینه گسترده در این حوزه کشورهای منطقه را از امور رفاهی و اقتصادی خود غافل کرده که آن نیز به ناامنی بیشتر کمک کرده است. مهم تر آنکه، فضای ناامنی و تقابل زمینه حضور قدرت های بزرگ و رقابت آن ها جهت کسب نفوذ بیشتر در منطقه را فراهم کرد. این رقابت حتی جنبه نظامی و امنیتی منطقه را تقویت کرد؛ چون قدرت های بزرگ جهت کسب درآمد بیشتر و کنترل منطقه به این فضا دامن می زنند. فروش سلاح و ایجاد و بهره برداری از پایگاه های نظامی یکی از این راهکارها تلقی می شود که افزایش آمار و ارقام در این سال ها این گزاره را اثبات می کند.
یکی از ترتیبات امنیتی که کشورهای قدرتمند برای پیشبرد اهداف خود علیه ملت های دیگر به کار گرفته، مسئله حضور مستقیم در مناطق مهم جهان و ایجاد پایگاه های نظامی بوده است. به گونه ای که آمریکا بنابر گزارش وزارت دفاع آن کشور در سال ۲۰۰۷، در ۳۹ کشور پایگاه بزرگ نظامی و در ۱۴۰ کشور ایستگاه های نظامی دارد و به طور مشخص ۷۳۷ پایگاه در ۱۳۰ کشور خارجی دارد که تعدادی از آن ها اردوگاه های موقت هستند (outlook, CIA). امروزه آمریکا در منطقه در کشورهای قطر، عربستان سعودی، کویت، بحرین، امارات و عمان ۲۱ پایگاه نظامی در اختیار دارد که این گواه حضور فعال آن ها در منطقه است. این پایگاه ها از بزرگ ترین مراکز تامین و تجهیز ارتش آمریکا در منطقه به شمار می روند. از میان ۶ کشور یاد شده کویت ۶ پایگاه در اختیار نیروهای آمریکایی گذاشته است، که علی رغم مساحت اندک خود بیشترین امکانات را در دسترس آمریکایی ها در منطقه قرار داده است. این پایگاه ها در شهرها و مناطق دوحا، کابالز، آرنیجان، احمد الجابر، علی سالم و مینا الاحمدی قرار گرفته اند و در جریان حمله نیروهای آمریکا به عراق از یک نقش محوری در حمله و پشتیبانی نیروهای ارتش آمریکا برخوردار بودند.
پس از کویت، قطر بیشترین پایگاه ها را در اختیار نیروهای ارتش آمریکا قرار داده است که تعداد آن ها تا پیش از جنگ عراق ۵ پایگاه اعلام شده بود. این پایگاه های پنج گانه نظامی در سال های اخیر بارها و بارها از سوی ارتش آمریکا برای انجام مانورهای نظامی و همچنین حمله به عراق مورد استفاده قرار گرفتند. آخرین باری که این پایگاه ها به طور گسترده به فعالیت در آمدند به تابستان سال ۲۰۰۶ باز می گردد که در ماجرای جنگ ۳۳ روزه حزب الله و اسرائیل بارها و بارها مقادیر کلانی از امکانات و تجهیزات نظامی را به اسرائیل منتقل کردند و عملا به مهم ترین مرکز پشتیبانی اسرائیل در خلیج فارس تبدیل شدند. کشور بحرین نیز ۴ پایگاه نظامی را در خاک و جزایر خود به آمریکایی ها واگذارکرده است که از جمله آن ها می توان به پایگاه دریایی المنامه، پایگاه لجستیکی المحرق و همچنین نقاطی که ناوهای یو اس اس واشنگتن و یو اس اس آبراهام لینکلن مستقر شده اند اشاره کرد.
پس از این پایگاه، باید به محل استقرار ناوگان پنجم دریایی آمریکا در بحرین اشاره کرد که تنها ۲۰۰ کیلومتر از سواحل کشور ایران فاصله دارد. این پایگاه ها هم اکنون از مهم ترین پایگاه های آمریکا در منطقه خلیج فارس به شمار می روند که در مواقع حساس از سوی نیروهای آمریکایی مورد استفاده قرار خواهند گرفت. گذشته از این ها، آمریکا در ترکیه، عراق، افغانستان، پاکستان و قرقیزستان پایگاه نظامی دارد و یا از پایگاه های این کشورها برای اهداف استراتژیک خود در منطقه خلیج فارس استفاده می کند. حال با تضعیف شدن قدرت نسبی آمریکا، منطقه به سمت خلا قدرت پیش می رود. ظهور قدرت های جدیدی مانند چین و تلاش های اقتصادی آن در منطقه شاید در این راستا بتوان تحلیل نمود و از اینرو این فضای پیش آمده بی شک نظم جدید امنیتی و تحولاتی سیاسی را پیش روی کشورهای منطقه می گذاردکه شواهد آن را در این دو سال اخیر به وضوح دیده ایم.
نتیجه آنکه؛ استراتژی هایی که آمریکا تاکنون در منطقه خلیج فارس در پیش گرفته و اجرا نموده است به ایجاد ثبات در منطقه نینجامیده است. این استراتژی ها بیش از آنکه در جهت ثبات و امنیت بخشی بوده باشد، بیشتر متوجه تشدید تنش ها و تقویت اختلافات میان کشورهای منطقه بوده و خواهد بود و در جهت ترویج مبانی لازم برای همکاری و ثبات در محدوده منطقه حرکت نمی کند و در واقع امنیتی که این ابرقدرت از آن می گویند امنیتی است که تضمین کننده منابع انرژی برای غرب و هم پیمانشان هست و چیزی جز برقراری و حفظ سلطه آمریکا در این منطقه نبوده است. استراتژی آمریکا در این منطقه و قدرت های پیش از آن خطوطی از «دیدگاه واقع گرایانه» یا «نظریه هابز» در روابط بین الملل را در بر می گیرد که بر اساس آن، اصل اساسی و ابزار بقای کشورها در جهانی پر هرج و مرج به فکر خود بودن و رقابت برای به دست آوردن قدرت است. بنابر این، سیاست آمریکا این واقعیت را در نظر نمی گیرد که روش های دوران جنگ سرد نمی تواند دورنمای صلح و ثبات را در منطقه بی نهایت مهم و بسیار بحرانی جنوب غرب آسیا و قلب آن خلیج فارس بهبود بخشد، منطقه ای که اینک مملو از ناامنی هایی است که بخش مهمی از شکل گیری آن ها ریشه در استراتژی های هابزی آمریکا دارد.