تاریخچه صنایع فرهنگی و خلاق
رابطۀ فیمابین فرهنگ و اقتصاد تنها به رابطۀ هنر و بازار محدود نمیشود. این بخشی از رابطهی کلی و گستردهتر فرهنگ و اقتصاد است. رابطهی بازار و آنچه که کالاهای فرهنگی نامیده میشود، مسبوق به سابقه است و تاریخ دیرینهای دارد. در کشور خود ما- ایران اسلامی- خریدوفروش کالاهای فرهنگی گوناگون چون فرش و دیگر صنایعدستی، کتاب، نشریه، فیلم، آثار موسیقیایی و غیره پیشینهای قابلتوجه دارد و چیزی نیست که کسی بتوان آن را انکار کرد. در قرن گذشته، تولید کالاهای فرهنگی با توسعهی فناوری الکترونیک و سپس دیجیتال سرعت گرفت. گویی فناوری دیجیتال میکوشد تا جای پای گوتنبرگ را از صفحهی تاریخ پاک کند. توسعهی پرشتاب فناوری اینترنت نیز تولید و توزیع پارهای از کالاهای فرهنگی را بهگونهای غیرمنتظره تسهیل و تسریع کرده است. بهرغم تولید و تجارت گستردهی کالاهای فرهنگی در سراسر جهان، نوعی حس بدبینی و سوءظن نسبت به این موضوع در میان برخی کارشناسان و حتی خود هنرمندان- بهعنوان خالقان کالاهای فرهنگی- وجود دارد. این امر تا حد زیادی به استفادهی ابزارگرایانهی سرمایهداری جهانی از فراوردهها و خدمات فرهنگی بهویژه در حوزهی رسانههای مدرن بازمیگردد. سرمایهداری در طول 500 سالی که از پیدایش آن در اروپا میگذرد، نشان داده که حیات آن به انباشت نامحدود سرمایه، به قیمت از دست رفتن بسیاری از ارزشها بستگی دارد. این امر چنین مینماید که در طول این سالیان دراز، وظیفهی هنر یا فرهنگ در اشکال اصیل خود همواره این بوده که چونان مانعی بر سر راه انباشت بیحدوحصر سرمایه به هر قیمت و بیعدالتیهای ناشی از آن بایستند و چراغی برای روشنگری و مرهمی برای زخمهای انبوه مردمی باشند که زخم فقر و رنج و بیماری را بر جان و تن دارند. صنعت فرهنگی در دههی 1940 میلادی در مکتب فرانکفورت به وجود آمد و پس از گذشت مدتی با مفهوم صنایع فرهنگی شناخته شد و سرانجام در دههی 1990 تبدیل به صنایع خلاق شد (کیقبادی، فخرایی، علوی و زواری، 1387).
مفهوم صنایع فرهنگی ابتدا پس از جنگ جهانی دوم بهمثابۀ نوعی نقد ساختارشکن و گزنده علیه اصطلاح سرگرمی انبوه[1] از سوی اعضای مکتب فرانکفورت که تئودور آدورنو و مکس هاک هیم آن را رهبری میکردند، پدیدار شد و سپس توسط افرادی همچون هربرت مارکوزه موردمطالعۀ بیشتر واقع شد (کاوست[2]، 2003). در آن زمان این باور وجود داشت که فرهنگ و صنعت دو مقولهی متضادند و صنعتیسازی فرهنگ به معنی تولید انبوه کالاهای فرهنگی مانند فیلمهای سینمایی و صرفاً با هدف سرگرمسازی مردم، حاصلی جز ابتذال فرهنگی ندارد. در این فضا واژهی صنعت فرهنگی همچون یک ناسزای ادبی برای ابراز تنفر از روزنامهها، فیلمها، مجلات و موسیقیهای عوامپسند به کار رفت.
بعد از جنگ جهانی دوم انواع مختلف وزارتخانهها و بنیادهای فرهنگی در کشورهای اروپایی سر برآوردند و این مقارن بود با ظهور دیدگاههای جدید نسبت به مقولۀ سیاست فرهنگی. صنعت فرهنگی جدید برآمده از خاکستر جنگ جهانی دوم، هم در جستوجوی مضامین عوامپسند و سرگرمکننده بود و هم به هنر برتر تمایل داشت؛ شمار کثیری از مردم را با بهرهگیری از فنهای پیشرفتۀ ژورنالیستی سرگرم میکرد (و درواقع میفریفت) و برخی دیگر را نیز به تفکر وامیداشت؛ اما دولتها، نهادهای بینالمللی و بعدها سازمانهای مردمنهاد (NGO) و حتی شخصیتهای برجستۀ فکری، فرهنگی و هنری توجه بیشتری به مقولۀ فرهنگ و مشتقات آن نشان میدادند. اگر بخواهیم دو پیامد سیاسی برجستۀ جنگ جهانی دوم را به ترتیب اهمیت برشماریم، آنها عبارتاند از: سیاسی شدن فناوری و فرهنگ و درنتیجه ظهور آشکار سیاستهای فناوری و سیاستهای فرهنگی مدون از طرف دولتها که نشان از اهمیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این دو مقوله در جهانِ پس از جنگ داشت. صرفنظر از نقشی که فناوری و فرهنگ، بهمثابۀ دو ماهیت مجزا، در جوامع برآمده از آتش جنگ ایفا میکردند، تعاملات فزایندۀ آنها مسائل نوپدیدی را ایجاد کرد. در این میان بهویژه باید به دو خانواده از فناوریهای پیشرفته- فناوری الکترونیک و دیجیتال و فناوریهای اطلاعات و ارتباطات اشاره کرد که به تحولاتی سترگ و غیرمنتظره در حوزۀ رسانهها و ارتباطات جمعی انجامیدند و سرانجام شیوۀ تولید، توزیع و بهرهبرداری از اغلب کالاهای فرهنگی را بهگونهای انقلابی متحول نمودند. بر اثر این تحولات فناورانه، ذائقۀ مردم بهعنوان مصرفکنندگان کالاهای فرهنگی بهتدریج تغییر کرد و هرچه میگذاشت مردم کالاهای «جذابتری» میخواستند. عطش مردم به مصرف کالاهای فرهنگی جذاب، ازلحاظ اقتصادی دلالتهای مهمی داشت. اینک تولید انبوه کالاهای فرهنگی میتوانست بهعنوان یک فعالیت اقتصادی، مقرونبهصرفه و کاملاً سودآور باشد. علاوه بر این، بهبود شرایط اقتصادی در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی، نیازهای تازهای ورای نیازهای معیشتی برای مردم ایجاد کرده بود؛ نیازهایی که بهطورکلی میتوان آنها را نیازهای روحی و روانی نامید و در نظریۀ سلسلهمراتب نیازهای انسانی، برساختۀ آبراهام مازلو روانشناس برجستۀ قرن بیستم تئوریزه شده ست؛ و کالاهای فرهنگی درواقع ابزارهایی برای پاسخگویی به این نیازهای در حال رشد محسوب میشدند. دقیقاً به همین جهت است که خانم دکتر زوئینگ، متفکر چینی معاصر، صنایع فرهنگی را بهمنزلۀ صنایعی تعریف میکند که خروجی آنها در پالایش و پرورش جنبههای روحی و روحانی انسان کاربرد دارد (کیقبادی و همکاران، 1387).
نتیجه اینکه دو نیروی رو به رشد و همافزا، یعنی جذابیت کالاهای فرهنگی و نیاز واقعی به اینگونه کالاها جهت ارضای نیازهای روحی و روانی انسان، دستبههم دادند و به ظهور مفهوم تازهای با عنوان صنایع فرهنگی یا صنایع خلاق انجامید. اگر اصطلاح صنعت فرهنگی آدرنو تنها یک استعاره منتقدانه در قبال سوءاستفادۀ کارتلها و شرکتهای فراملیتی از فرهنگ و کالاهای فرهنگی، بود، اصطلاح صنایع خلاق اما واقعاً اشاره به طیفی از صنایع نرم داشت که کارکردهای اجتماعی تعریف شده و مشخصی داشتند و مانند هر صنعتی دیگری و حتی بیش از اغلب صنایع موجود، میتوانستند مولد ارزشافزودۀ اقتصادی باشند.
اصطلاح «صنايع خلاق» در سالهای آغازين دهۀ ۱۹۹۰ و نخستين بار در استراليا پديد آمد (برکناک[3]، 2007). در آن زمان دولتمردان استراليا يک چشمانداز بلندمدت براي کشورشان تدوين نموده بودند که طي آن ملت استراليا بايد به يک «ملت خلاق» تبديل میشد (برکناک، 2007)؛ که تکیهگاه اقتصادي آن صنايع خلاق است. در اين ميان صنايع خلاق به مجموعۀ خاصي از صنايع اطلاق شد که مادهي اوليهي آنها خلاقيت فردي يا جمعي انسان است و اينها عبارتاند از صنايع فرهنگي. البته ده سال بعد، وقتي انگليسيها ميخواستند براي کشورشان چشماندازي مبني بر احياي دوبارهي امپراتوري بهاصطلاح «بريتانياي کبير» در قرن بيست و يکم دراندازند و تمام توجه آنها به صنايع فرهنگي معطوف بود، به دلايلي ترجيح دادند با تأسي به دولت استراليا از واژهي صنايع خلاق استفاده کنند. انگليسيها ترجيح ميدادند بهجای استفاده از اصطلاح «صنايع فرهنگي» که ميتوانست تداعیکنندۀ مباحث منفي «صنعت فرهنگي» باشد، از واژهي نويني بهره گيرند که برانگيزانندهي مجادلات سياسي فرهنگي در جامعهشان نباشد. آنها براي اینکه نوعي تفاوت منطقي بين صنايع فرهنگي و صنايع خلاق قائل شوند و در مظان اين اتهام قرار نگيرند که صرفاً لباسي نو بر قامت مفهومي کهنه کشيدهاند، چند شاخهي جديد از فعاليتها را نيز بر صنايع فرهنگي افزودند، مانند صنايع طراحي (طراحي صنعتيِ هر نوع کالا که لندن مرکز آن است) و صنعت تحقيق و پژوهش با هدف توليد دانش که هردوی آنها شدیداً به خلاقيت انساني بستگي دارند (کیقبادی، 1387).
در دوران کنونی جهان نظارهگر علائمی از یک تغییر و تحول وسیع و رو به رشد است که میتوان بهجرئت آن را نوعی تغییر ماهیت یا تغییر پارادایم در جهان دانست. تحولی شگرف و سریع از فناوریهای سخت در جهت فناوریهای نرم. پیشرفت و گسترش روزافزون صنایع خلاق در همهی زیرمجموعهها ازجمله صنعت فیلم، انیمیشن، موسیقی، سرگرمی، بازی، مطبوعات، رسانه و همچنین صنعت ورزش و گردشگری، نشانگرهای خوبی برای ترسیم این تغییر پارادایم است. از سوی دیگر سهم کالاها و خدمات خلاق در اکثر کشورهای توسعهیافته و درحالتوسعه به میزان جالبتوجهی رو به افزایش است و رشد اشتغال در این صنایع تا چندین برابر نرخ اشتغال در دیگر صنایع است (بخشی[4] و همکاران، 2013).
در حال حاضر بسیاری از ملتها، شروع به مطالعۀ توانایی بالقوۀ صنایع خلاق کردهاند. باوجود تعاریف مختلف از صنایع خلاق، تشخیص اینکه چه بخشهایی در این صنعت جای میگیرند برای حکومتها همچنان دشوار است. برخی از کشورهای درحالتوسعه همچون، چین، فیلیپین و… شروع به بحث در این مورد کردهاند. بهطور همزمان مدیران فعال در حوزۀ صنایع خلاق نیز با مسائلی مواجه شدهاند.
صنایع خلاق مفهوم جدیدی برای نهادهای تحقیقاتی و خطمشیگذاری است. این مفهوم گسترۀ وسیع و متفاوتی از صنایع را شامل میشود، همچون تبلیغات، معماری، هنر و عتیقهجات، صنایعدستی، طراحی، مد، فیلم و ویدئو، نرمافزارهای تعاملی سرگرمی، موسیقی، انتشارات، نرمافزار و خدمات کامپیوتر، تلویزیون و رادیو و… . امروزه تعریف صنایع خلاق در بین ملتهای مختلف متفاوت است. صنایع خلاق با عناوین دیگری همچون، صنایع فرهنگی[5]، صنایع فراغت[6]، صنایع تألیف[7] و صنایع محتوا[8] نیز شناخته و یا مشابه خوانده میشوند. بااینحال صنایع خلاق بهطور گسترده صنایعی را شامل میشوند که خلاقیت فردی، مهارت و استعدادهای انسانی را از طریق پرورش و بهرهبرداری از سرمایههای ذهنی، تشویق میکنند.
صنایعِ خلاق در حال رشد، برای اقتصادها و ملتهای صنعتی شده و فراصنعتی شده بسیار اهمیت دارند. تولید سبک زندگی، تجربههای فرهنگی، میراث تاریخی، تصاویر، معانی و احساسات در حال جایگزین شدن بهجای اهداف و چیزهایی در جایگاه جامعۀ مصرفکننده هستند (ریفکین[9]، 2000). بهطورکلی میتوان گفت: صنایع خلاق بر اساس پیوند بین هنر و تجارت به وجود آمدهاند.
صنایع و خدمات خلاق حتی در دوران بحران مالی و اقتصادی جهانی اخیر نیز به رشد خود ادامه دادند و میتوانند بهطور قابلتوجهی در پیشرفت فنّاوری و افزایش درآمدِ اقتصادهای نوظهور رشد بیشتری داشته باشند.
چیستی صنایع خلاق
یکی از مناقشهانگیزترین مباحث در حوزه صنایع خلاق، چیستی این صنایع و ارائه تعریفی از این صنایع است. این مسئله را حتی در نامیدن این صنایع نیز میتوان دید. این نوع از صنایع در طی دورههای مختلف و توسط افراد مختلف عناوینی همچون صنایع فرهنگی، صنایع سرگرمی، صنایع رسانهای، صنایع فراغتی، … و در این اواخر عنوان صنایع خلاق را یدک میکشند. همین مسئله تعدد عناوین و همچنین ماهیت هرکدام از آنها، نشانگر عدم توافق بر سر ماهیت این صنایع بوده و هرکسی بنا بر زاویه نگاه خود اقدام به نامگذاری و تعریف این صنایع نموده است.
فارغ از این، گستره صنایعی که معمولاً ذیل صنایع خلاق قرار میگیرند، آنقدر وسیع بوده که ارائه تعریفی کامل را با مشکل روبهرو میسازد. از طرف دیگر نیز چون این صنایع بستگی نسبتاً بالایی به تغییرات فناوری (بهویژه فناوری ارتباطات) دارند، با تغییرات روزافزون فناوری، مرزهای این صنایع نیز مدام در حال تغییر بوده و سخت میتوان مرز دقیقی برای آن تعریف کرد.
صنایع خلاق با عناوین دیگری همچون، صنایع فرهنگی، صنایع فراغت، صنایع تألیف و صنایع محتوا نیز شناخته و یا مشابه خوانده میشوند. حتی بعضاً شاهد این هستیم که تعاریف کاملاً از حوزههایی مثل فرهنگ، ارتباطات، فناوری اطلاعات و … نیز فراتر میرود. بهعنوانمثال میتوان به تعریف میلر و همکاران[10] (2005) اشاره کرد که صنایع خلاق را بهعنوان صنایعی با نامهای تجاری قوی و منحصربهفرد محصولات مثل موسیقی، فیلم، رسانه، لوازم مصرفی الکترونیکی، مد و نرمافزار، معرفی میکنند. با در نظر گرفتن تعریف نامهای تجاری قوی برای صنایع خلاق، شرکتهایی همچون آی بی ام[11]، کوکاکولا[12] و یونیلور[13]، میتوانند بهعنوان جزئی از صنایع خلاق بهحساب آیند.
صنایع خلاق بهطور گسترده صنایعی را شامل میشوند که خلاقیت فردی، مهارت و استعدادهای انسانی از طریق پرورش و بهرهبرداری از سرمایههای ذهنی، تشویق میکنند (وانگ و گائو، ۲۰۰۸) و بهعنوان فعالیتهایی شمرده میشوند که از منشأ خلاقیت فردی، مهارت و استعداد و همینطور پتانسیل برای ایجاد شغل و ثروت از طریق تولید و بهرهبرداری از مالکیت معنوی برخوردار باشند. (اوتمای و لانتو، ۲۰۱۴: ۳۰۷)
جان هاوکینز (2001) درباره تعریف صنایع خلاق میگوید: فهرستی متشکل از حدود 14 صنعت که اساس همه آنها هنر است، وجود دارد که اغلب کشورها آن را پذیرفتهاند؛ این صنایع شامل تبلیغات، هنر، معماری، صنایعدستی، طراحی، مد، چاپ، فیلم و ویدئو، رادیو و تلویزیون، هنرهای نمایشی، موسیقی، عکاسی، نرمافزارهای سرگرمی، نرمافزار و خدمات کامپیوتری میباشند. وی معتقد است علت استفاده زیاد وی از اصطلاح «صنایع خلاق» هم این است که دولتها این اصطلاح را میفهمند، سازمان جهانی مالکیت فکری و آنکتاد از آن استفاده میکنند و میتوان گفت که هرکس بهنوعی با آن سروکار دارد. (محمدی، ۱۳۹۷)
یکی از تعاریف اصلی در مورد صنایع خلاق، تعریف وزارت فرهنگ، رسانه و ورزش انگلستان (DCMS) است. این تعریف از جنبش سالهای آخر دههی 1990 در انگلستان نشئت میگیرد. هدف از این جنبش آن بود که اقتصاد بریتانیا دوباره موقعیت خود را بهعنوان یک اقتصاد مبتنی بر خلاقیت و نوآوری در فضای رقابت جهانی بازیابد. (محمدی، ۱۳۹۷) طبق تعریف این نهاد صنایع خلاق عبارتاند از صنایعی که ریشه در خلاقیت، مهارت و استعداد فردی داشته و پتانسیل ایجاد شغل و ثروت از طریق تولید و استفاده از مالکیت فکری (معنوی) را دارند. (وزارت فرهنگ، رسانه و ورزش انگلستان، ۲۰۱۶) صنایع خلاق طبق دستهبندی نهاد مذکور در ۹ طبقه دستهبندی شده و گزارشهای بر مبنای آن ارائه میشوند (برای نمونه رجوع شود به وزارت فرهنگ، رسانه و ورزش انگلستان، ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶):
- تبلیغات و بازاریابی
- معماری
- صنایعدستی
- طراحی: طراحی محصول، طراحی گرافیکی و طراحی مد
- فیلم، تلویزیون، ویدئو، رادیو و عکاسی
- فناوری اطلاعات، نرمافزار و خدمات کامپیوتری
- موزهها، گالریها و کتابخانهها
- موسیقی، هنرهای نمایشی و هنرهای تجسمی
- نشر
یکی از طبقهبندیهای دیگری که برای صنایع خلاق ارائه شده است، طبقهبندی است که مؤسسه ارنست و یانگ در پروژه تحقیقاتی به سفارش اتحادیه بینالمللی انجمنهای مؤلفین و مصنفین، در نظر گرفته است. در این اثر از این صنایع با عنوان صنایع خلاق و فرهنگی نام برده شده است. این پژوهش صنایع خلاق را در ۱۱ بخش مختلف بررسی کرده که این ۱۱ بخش عبارتاند از:
- تلویزیون
- رادیو
- فیلم
- موسیقی
- بازی
- کتاب
- تبلیغات
- مطبوعات
- معماری
- هنرهای تجسمی
- هنرهای نمایشی
این دستهبندی را با تقریب خوبی میتوان نقطه اشتراک بسیاری از تعاریف و طبقهبندیهای ارائهشده برای صنایع فرهنگی و صنایع خلاق دانست و کمتر دستهبندی را میتوان مشاهده کرد که این عناوین را پوشش ندهد. با توجه به همین موضوع نیز این دستهبندی بهعنوان مبنای کتاب حاضر در نظر گرفته و عموم آمارها و اطلاعات ارائهشده در این نوشتار مربوط به بخشهای مذکور است.
[1]. Mass Entertainment
[2].Caust
[3]. Brecknock
[4]. Bakhshi et al.
[5]. Cultural Industry
[6]. Leisure Industry
[7]. Copyright Industry
[8]. Content Industry
[9]. Rifkin
[10]. Miller, et al.
[11]. IBM
[12]. Coca cola
[13]. Unilever